باد

ساخت وبلاگ

خیلی دیر میفهمی 
که داری تو وجود ادمای دیگه 
دنبال من میگردی 
ولی به هیچ کس نمیرسی ...

 پ ن: امروز مورخ ۹۸/۱۰/۱۲

 

باد...
ما را در سایت باد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alirezateroo بازدید : 72 تاريخ : چهارشنبه 30 بهمن 1398 ساعت: 14:21

بستگی, به تو دارد
اولین روز هفته ام
چگونه آغاز شود ...
تمام هفته جوانه خواهم زد
اگر طلوع صبحش،
از سمت چشمان تو باشد...

باد...
ما را در سایت باد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alirezateroo بازدید : 75 تاريخ : پنجشنبه 8 آذر 1397 ساعت: 7:29

خب سلام  دوباره گند زدم به همه چیز و مثل عادت همیشه گی هجوم اوردم به وبلاگ  تنهایی شده ی بخش از زندگی امروز اتفاق بدی افتاد ماشینی که باتمام وجود دوسداشتم و جای عشق هر دختری رو برام پرکرده یود به دلیل باد...ادامه مطلب
ما را در سایت باد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alirezateroo بازدید : 87 تاريخ : پنجشنبه 8 آذر 1397 ساعت: 7:29

خب بعد از کلی حرف کسل کننده به قول یارو رابطه تمام شد

فرداش رفتم دکتر و چشمامو عمل کردم سه روز بود همه جا تاریک بود و کلا هیچ جارو نمیدیم الان بهترم ولی با لینک افتابی هم توخونه میچرخم ختی الان که ساعت ۱۱ شبه 

درد داشت خیلی ولی تو این تاریکی های بعد عمل خیلی فکرا کردم به زندگیم به خودم که بعد از فروختن ماشینم باید از صفر شروع کنم و ی فکرایی دارم چشملم درد گرفت بعدا میام دوباره مینویسم 

دوسدار شما پسرک تنها ۱

باد...
ما را در سایت باد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alirezateroo بازدید : 74 تاريخ : پنجشنبه 8 آذر 1397 ساعت: 7:29

سلام . دونبال ی راه کار جدیدم خودمو عوض کنم ی جور دیگه شم مثل خیلیا ی دیگه که هی رنگ عوض میکنن زیادی صادق بودن خیلی جاها به فنام داده دیگه میخوام مثل بقیه بشم . 

خیلی دلم برای قدیما که همه وبلاگ گرد بودن تنگ شده الان همه شدن اینستا گرد زمونه تغییر کرده منم باید ی تغیراتی به ریشه و اساس بدم راه و روشی بلد بودیدبگید مام دنبال کنیم . 

حرف از اینستا شد آی دی بدم =

alirezaaghaee1376

باد...
ما را در سایت باد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alirezateroo بازدید : 78 تاريخ : پنجشنبه 8 آذر 1397 ساعت: 7:29

مریض بود هوا مثل من کسالت داشت

غریب بود ولی غربت  غروب نبود

نیاز داشتم از من مراقبت بکنی

که روح خسته ام از جنس سنگ و چوب

باد...
ما را در سایت باد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alirezateroo بازدید : 65 تاريخ : پنجشنبه 8 آذر 1397 ساعت: 7:29

26/4 ساعت 6/45 دیقه رفتیم تو پادگان و فهمیدیم پاس 3 خوب بود گرفتیم خوابیدیم تا 11 و بعد این که بیدار شدیم رفتیم اسلحه خونه و اسلحه و فشنگ تحویل گرفتیم و رفتم برجک شماره 2 خیلی حرفه ای بود روبه روم دریاچه و بغلشم که چیتگر ادم رو هوایی میکنه و مخصوصا ساعت 12 که مردم همه میریزن و دختر پسرا میریزن با ماشین و موتور را گاز و گوز میکنن ادم روانی میشه ولی مهم اینه که فردا خونتی سخته ولی باید بگدره و نمیگدره رو برجک ادم کل ثانیه های زندگیشو تحلیل میکنه و وقتی به تنهای خودش میرسه رد میده و ادم اسکل میشه و هواسش میره سمت خاطره های توی برجک و نوشته هایی که ادم و میترکونه باد...ادامه مطلب
ما را در سایت باد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alirezateroo بازدید : 85 تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1396 ساعت: 22:21

 

 

یادش بخیر چندماه پیش

باد...
ما را در سایت باد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alirezateroo بازدید : 105 تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1396 ساعت: 22:21

سلامی دوباره همین جوری میگذرونیم این روزای تکراری و قدم های اجباری رو

 خیلی متروکه شده وبم نظر بدید چیکار کنم ؟؟؟؟//؟

ممنون از دوست جونی خودم که همش داره مطالبمو میخونه و این سری کامنت طولانی گداشته دستش درد نکنه

راستی ی عکس با لباس هم میزارم براتون پس فردا که اومدم از پادگان  

باد...
ما را در سایت باد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alirezateroo بازدید : 85 تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1396 ساعت: 22:21

دیروز روز دخت بود و به دخترا تبریک میگم نگید الان چرا میگی چون دیروز پادگان بودم . صفحه تلفن کارتی شلوغ بود و همه به زیداشون و خانوماشون زنگ میزدن و هرکی با ی شیوه ای تلفن و برمیداشت و تبریک میگفت و من .... (تلفن برام واقعا چیز بدی بود تون 2ماه بود از اونجا رد هم نمیشدم و به کسی هم زنگ نزده بودم از وقتی وارد یگان شدم  سوختم دیگه کسی نبود که برام اهمیت داشته باشه به جز مادرم که مرهمه درد ) رفتم و وشی و برداشتم و از رفیقا کار تلفن گرفتم و شماره رو اومدم بگیرم ی لحظه به مغزم خطور کرد که چرا خودم و کوچیک کنم بعد این همه مدت به یاد متن های روی برجک میوفتم به سلامتی سربازی که پول های واریزیشو جمع کرد تا برا عشقش مانتو بخره اما کس دیگه دکمه های مانتشو باز میکرد به سلامتی سربازی که بالا برجک داشت پست میداد اما عشقش زیر برجک داشت ... میداد بیخیال شدم و کارت و در اوردم و رفیقم گفت ها چه جواب نمیده منم گفتم هه برو به زیدت بوس بده بابا تو گوشی و برداشتم و زنگیدم به خونه و خواهرم جواب داد بعد چند سری زنگ زدن چون شماره ناشناس بود ببین دیگه چه وضیعی داریم مامامانم میگه میشه ما به این شماره زنگ بزنیم تو ک زنگ نمیزنی خخ دیشب ی نخ بالای برجک خیلی جسبید با کلی استرس چون مسول شب یکی بود سگگگگگگ زیاد نوشتم میرم با ماشین ی دوری بزنم مغزم باز شه ب باد...ادامه مطلب
ما را در سایت باد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alirezateroo بازدید : 88 تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1396 ساعت: 22:21